تاریک ترین نقطه ی شب ، نزدیک ترین زمان به روشنایی صبح است

ماهان تیموری

شرایطی را تصور کنید که در آن از تمامی افراد زندگی خود به نوعی بیزار شده اید و تلاش های چندین و چند ساله ی تان برای رسیدن به یک نقطه امن در زندگی با یک بن بست بزرگ روبرو شده است. شب ها میلی به خوابیدن ندارید و در عین حال هر روز صبح که به هزار ضرب و زور ، از رختخواب بلند می شوید ، آرزو می کنید که سریع تر شب شود و دوباره به رختخواب خودتان برگردید و باز هم یک چرخه معیوب را تکرار کنید. شرایط بسیار دردناکی است. این حس را بارها و بارها در زندگی تجربه کرده ام و یقین دارم که حتی بدترین شکست های عشقی ، بدترین ورشکستگی های مالی ، هیچگاه به لحاظ شدت عذاب ، به گرد پای چنین حالتی از زندگی نمی رسند. اما حقیقت این است که وقتی به عمق این اتفاق نگاه میکنیم ، لحظاتی را می بینیم که در هر حال من از این وضعیت خلاص شده ام و به زندگی عادی برگشته ام و کم و بیش نتایجی را خلق کرده ام که حال و روزم را بهتر از آن روزهای بی حال و بی رمق کرده است. ولی نکته اینجاست که دقیقا چه اتفاقی در زندگی ما می افتد که ما ناگهان از یک مرده متحرک ، بدون هیچ انگیزه و شوقی برای زندگی ، تبدیل به انسانی می شویم که حداقل امیدی برای جبران اتفاقات بد در زندگی دارد؟ به نظر بد نیست که یک خاطره از روزهای بسیار بد زندگی را با شما به اشتراک بگذارم.

” حوالی سال های 97 بود که طعم یک ورشکستگی بزرگ را در زندگی حس کردم. بیش از سیصد میلیون تومان آن زمان ، بدهی داشتم و بخش عظیمی از کسب و کارم درگیر این بدهی بود. راهی نداشتم. به هر کسی که بتواند حتی یک درصد مرا از این شرایط نجات دهد ، سر زدم. تقاضای کمک کردم. اما انگار همه با هم هماهنگ کرده بودند که یک جواب بدهند و آن چیزی نبود جز اینکه انشالله درست می شود. و من در آن شرایط حتی از خدا هم ناامید شده بودم. اما یک روز ، درست در زمانی که احساس میکردم دیگر فاصله ای با رو به رو شدن با طلبکارهایم ندارم و همزمان درد قفسه ی سینه ام ، زنگ خطر یک سکته را هشدار می داد ، تصمیم گرفتم که خودم را برای همیشه از صحنه زندگی حذف کنم. اشتراک ماهیانه یک استخری را داشتم که هنوز از اعتبارش چند روزی مانده بود. به استخر رفتم ، سرم را زیر آب کردم و آماده بودم که خودم را خفه کنم. چند بار اول ، از روی ترس از مرگ ، سرم را از آب بیرون کشیدم ولی یکبار با تمام وجود تصمیم گرفتم که کار را تمام کنم. برای آخرین بار سرم را زیر آب بردم. کبودی صورتم و ورم کردن رگ هایم را حس میکردم. به همه ، از پدر و مادرم تا دوستانم فکر میکردم. به همه ی حسرت هایی که در زندگی داشتم. اما خوب میدانستم که این آخرین راه است و انتخاب دیگری ندارم. یادم نیست چند دقیقه و چند ثانیه ، تنها صحنه ای که در ذهنم مانده است ، دست و پا زدنم در آب بود. شاید شما هم مانند بقیه افراد زندگیم هیچ گاه به این بخش از زندگی من باور قلبی پیدا نکنید اما من با تمام وجودم شنیدم که فردی در درون من گفت که : ” واقعا زندگی کردن ، سخت تر از خفت مرگه؟ ” و انگار نیرویی از تمام وجودم من رو از آب بالا کشید. از استخر بیرون آمدم. لباسم را پوشیدم ، به محل کارم رفتم و این آغاز مسیر انسانی بود که تنها یکسال با میلیاردر شدن فاصله داشت.”.

این ها را گفتم چون در این سالهای بعد از آن حادثه ، به این باور رسیدم که در زندگی روزهایی وجود دارد که حتی میل به بلند شدن از تختخواب هم نداریم. به زمین و زمان فحش میدهیم. از پول و عشق هم متنفر می شویم و این ها واقعیت زندگی است. اما درست در همین لحظه ها ، تماس یک دوست ، می تواند ما را از زمین به آسمان ببرد و آنقدر انرژی و انگیزه پیدا کنیم که حتی برای یکساعت هم که شده ، با انرژی دور اتاق خودمان بچرخیم و آرزوهایمان را یکبار دیگر مرور کنیم. یا حتی ممکن است آشنایی با یک دختر و یا یک پسر دیگر ، باعث شود که ما پنج صبح از تخت خوابی که پیش از تا 10 صبح هم نمی توانستیم از آن جدا شویم ، دل بکنیم و با هم به کوه برویم. یک شو کمدی ، یک کنسرت ، یک شاخه گل ، شنیدن جمله دوستت دارم ، چند دقیقه رقص ، یک پروژه جدید کاری ، همه نقاطی هستند که می توانند زندگی ما را مجدد به چرخه لذت برگرداند. پس یک جمله را از من به یاد داشته باش.  ” تاریک ترین نقطه ی شب ، نزدیک ترین زمان به روشنایی صبح است. “. و هیچ انسانی در طول زندگی خود ندیده است که خورشید طلوع نکند.شب نرود و اوضاع بهتر نشود.

خواهشا ؛ نیمه پر لیوان را نبینید

ماهان تیموری

یکی از کلیشه هایی که به تنهایی می تواند ، زندگی شما را خراب کند ، چیزی است به نام خوش بینی و مثبت اندیشی. شاید این جمله کمی شما را آزرده کند و یا احیانا اگر به این تئوری معتقد هستید ، به شما بربخورد و معتقد باشید که من با چه جراتی این تئوری اثبات شده را رد میکنیم. اما از شما خواهش میکنم که چند دقیقه ای خوش بین و مثبت اندیش باشید تا با هم به یک نتیجه جدید برسیم. دوستی داشتم که خوش بینی و مثبت اندیشی را این طور تعریف میکرد که : ” آسمان زیباست. سنگ فرش هر خیابان هم که از طلاست ، پس چه چیزی بهتر از این. “. اما متاسفانه بساط کاسبی اش را از روی سنگ فرش خیابان و زیر آسمان خدا جمع کردند و چند سالی درگیر روزهای بدی شد که هر بار این جمله را به او میگفتیم ، ناسزاهای جدید یاد میگرفتیم. راستش ، مادرم نیز همچین باوری داشت و مدام به من میگفت که : ” نیمه پر لیوان را ببین “. اما در روزهایی که فرزندانش همه  به جایگاهی رسیده بودند و خانه ی خوب داشت و مکه و کربلایش را رفته بود ، حسرت این را میخورد که چرا نتوانسته امسال به جای پنج دیگ نذری ، هفت دیگ بدهد و فراموش کرده بود که نیمه خیلی پر لیوان ، نذرهایی بود که خیلی از محرومین محل را برای یک وعده و چند وعده خوشحال کرده بود. هر چند که اینها صرفا مثال هایی از زندگی عادی بود.

اما …

” زندگی، از نظر من ، درست مثل یک گردو میمونه. یک مغز داره که حقیقت زندگی است و یک پوسته که ظواهر زندگی را شامل می شود. در اکثر موارد ، وقتی شما به یک مغازه برای خرید گردو می روید ، ظاهر گردو ها یا همان پوست گردو ، هیچ عیب و نقصی ندارد. تقریبا همگی یک شکل هستند ، رنگ خوبی دارند ، استحکام خوبی هم دارند و عمدتا هم چند گردوی شکسته شده را نیز به عنوان نمونه در پیش روی شما می گذارند تا مطمئن شوید که گردوها خوب هستند. اما مسئله آنجاست که در بین یک کیلو گردویی که شما تهیه می کنید ، گردوهای تلخ و پوسیده بسیاری است که شما از آن خبر ندارید و از قضا راه پس دادن هم ندارید و باید ان ها را دور بریزید یا احیانا سر سفره صبحانه یک گردوی تلخ میل کنید و متوجه شوید که گردوها همیشه به قشنگی ظاهرشان نیستند. زندگی هم  دقیقا همین است. اکثر ما یک ظاهر زیبا از زندگی می بینیم ، اما در حقیقت مغزهای پوسیده و تلخ بسیاری در زندگی وجود دارد که ما از آن ها خبری نداریم. یا بعبارتی دیگر ، زندگی همیشه آن چیزی نیست که به ما نشان میدهند و انتظار دارند که زندگی را همانطور ببینیم. واقعیت زندگی ، گاهی با چیزی که به ما از زندگی می گویند متفاوت است.” .

ما در زندگی بیش از خوش بینی نیاز به یک واقع بینی مثبت داریم. ما نمی توانیم به افراد روستایی که دچار سیل زدگی شده اند ، بگوییم خدا را شکر کنید که هنوز تابلوی روستا سرپا است و یا از آن ها بخواهیم که خانه هایی که زیر آب رفته اند را فراموش کنند و به این خوشبین باشند که این سیل برای زمین های کشاورزی شان خوب است و بار بهتری به آن ها میدهد. این رویکرد ، یک رویکرد احمقانه است. بلکه باید نگاهمان را کمی به زندگی واقع بینانه تر کنیم. خلاصه حرف من این است که ما چیزی به نام نیمه خالی لیوان و یا پر لیوان نداریم. مادامی که لیوان وجود دارد ، اگر خالی باشد ، آن را پر میکنیم و اگر پر باشد ، از آن می نوشیم. مهم چیزی است به نام زندگی ، که لیوان ما است و ما می توانیم آن را هر طور که میخواهیم پر کنیم. گاهی برای رفع تشنگی ، سراغ نوشابه میرویم. در واقع یک لیوان سم را با دست خودمان پر میکنیم و مینوشیم و از آن لذت میبریم و گاهی هم یک لیوان آب داغ ، در یک بیابان برای ما غنیمت محسوب می شود. پس به نیمه خالی و پر لیوان کاری نداشته باشید. اگر لیوان ما پر است ، می نوشیم و لذت میبریم و اگر لیوان خالی است ، چاره ای نداریم جز آنکه آن را پر کنیم. یادتان باشد که عمده ی آدم ها ، لیوانی که یک نیمه پر دارد و یک نیمه خالی را کاری ندارند. چرا؟ چون فکر میکنند کس دیگری از آن نوشیده است و آن را بخاطر ” دهنی بودن ” میل نمی کنند. شاید همین باعث شده است که آدم ها لیوان شخصی خودشان را با طرح مورد علاقه شان میخرند ، درست مثل زندگی.

ماهان تیموری

“زنده ایم ، اما زندگی نمی کنیم “

این روزها ، شنیدن این پاسخ ها در برابر سوال :

” چطوری؟ حالت خوبه؟ ” ، برای ما عادی شده است که : ” هی میگذره ، شکر خدا ” ،  ” نفسی میاد و میره. میگذرونیم ” ، ” بد نیستم ، همین که زنده ایم ، شکر”. و این دقیقا بخشی از زندگی ماست که از کنترل ما خارج شده است. همه ی ما در زندگی در یک نقطه به دنیا می آییم ، در یک نقطه از بین میرویم ، فارغ از اینکه چه دیدی به زندگی در دنیایی دیگر داریم ، در برابر زندگی در این دنیا بسیار مسئول هستیم. بهرحال عمر میگذرد ، اما حقیقتا مهم تر این است که : ” چگونه میگذرد؟!”. بد نیست یک تمرین با هم داشته باشیم. برای لحظاتی به این فکر کنید که اگر روزی چشم شما خدای نکرده ، به هر دلیلی ، یک ساعت توانایی دیدن اطراف را نداشته باشد ، چه اتفاقی می افتد؟ یا اگر دست هایتان را برای یک روز از دست بدهید ، چه می شود؟ حتی تصور این مسئله هم شدیدا وحشتناک است. اما بخش ترسناک تر دیگری نیز وجود دارد. در حال حاضر که چشمانتان سالم است ، دست های قدرتمندی دارید و می توانید با هر کسی در دنیا ارتباط برقرار کنید ، چه دستاوردهایی در زندگی خلق کرده اید؟ شاید بگویید که سر کار می روم. پولی بدست میاورم. خانواده ای دارم. بله کاملا درست است. اما سوالم را دوباره تکرار میکنم و یا شاید باید به یک شیوه ی دیگر این سوال را بپرسم. در زندگی چند شهر ، کشور ، آسمان ، جنگل ، فیلم و …. را دیده اید؟

 در روز ، برای سلامت بدنتان ، چند قدم ، چند بار ، چند متر ، پیاده روی کرده اید؟ برای روح خودتان ، چند دقیقه ، چند ساعت ، چند مرتبه ، چه اندازه ، اهمیت قائل بوده اید تا در برابر اتفاقاتی که در شبکه های اجتماعی می افتد ، خراشی نبیند؟ بله ، زندگی کردن ، دقیقا در جایی اتفاق می افتد که ما مدت هاست فراموش کرده ایم. زمانی که تمام اتفاقات زندگی ما ، به دیگران گره میخورد. زمانی که میجنگیم تا تنها دیگران را شاد کنیم. هیچ اتفاقی برای زندگی ما نمی افتد. قبول دارم که باید به خانواده ، به دوستان ، به جامعه رسید ، اما سوال من این است که مگر آن ها هم مثل شما دست و پا و چشم ندارند؟ مگر آن ها به جای بیمارستان در طبقه هفتم بهشت به دنیا آمده اند؟ پس چرا تو باید برای آن ها بجنگی. چرا رضایت آنها در ازای فراموش کردن خودت رقم بخورد؟ پس هنوز زندگی کردن را یاد نگرفته ایم.

“یک بار خاموش روشن کن ، درست میشه.”.

به جرات می توانم بگویم که یکی از تکنیک های نانوشته و معماهای حل نشده در طول تاریخ تکنولوژی جهان ، استفاده از ریستارت کردن و یا همان خاموش روشن کردن است. این تکنیک از گوشی های تلفن همراه گرفته تا حتی ماشین لباسشویی کاربردی دارد و کسی به درستی نمی داند که چرا و به چه دلیل این تکنیک همیشه کاربرد دارد. البته حل مسئله ، آنچنان که باید و شاید هم سخت نیست. در بسیاری از مواقع ، مجموع اتفاقات سخت افزاری و نرم افزاری در یک وسیله برقی و یا اصولا تکنولوژی ، شرایطی را ایجاد می کند که کارایی به پایین ترین وضعیت ممکن می رسد. شاید به ظاهر اتفاق خاصی هم نیفتاده باشد ، اما در آن لحظه کارایی دچار مشکل می شود. این اتفاق ممکن است برای قوی ترین سیستم عامل ها هم رخ دهد. روشن و خاموش کردن ، باعث می شود که یک بار دیگر ، هر کدام از مجموعه ابزارها سر جای خودشان قرار بگیرند و دوباره فعالیت سالم آن مجموعه شروع شود. این اتفاق در زندگی ما نیز بارها افتاده است. گاهی اوقات ، یک دندان درد ، توان راه رفتن و فکر کردن هم از ما میگیرد. گاهی اوقات یک اتفاق بد روحی ، توان غذا خوردن را از ما سلب می کند. حقیقت این است که بعنوان مثال وقتی دندان درد داریم ، هیچ نقصی در پاهای ما نیست. و یا هیچ نقصی در سیستم تفکر ما رخ نداده است ، اما در آن لحظه مجموع کارایی بدن ما کاهش پیدا می کند.

اما گاهی اوقات شرایط پیچیده تر از یک دندان درد و یا یک فشار روحی است. شاید دندان درد را بتوان با مراجعه به پزشک و یا حتی خوردن یک مسکن ، التیام بخشید و یا بیماری های روحی را با مراجعه به روانشناس و روانپزشک ، کاملا درمان کرد. ولی دردی در مسیر زندگی ما انسان ها وجود دارد که عملا درمانی جز روشن و خاموش کردن سیستم زندگی ندارد و راهی نیست جز اینکه یک بار دیگر زندگی را با تمام جزئیات در آغوش بگیریم و از آن لذت ببریم. شاید به این فکر کنید که من چه دل خوشی دارم و در این شرایط که هر روز با گرانی و هزار مسئله دیگر روبرو می شویم ، صحبت از یک دل خوش میکنم. اما مسئله اینجاست که در زندگی باید به یک سوال بزرگ پاسخ بدهیم. آیا در برابر مشکلات زندگی ، کاری از دست ما بر می آید؟ اگر جواب مثبت است ، بسیار عالی ، می رویم و آن را حل میکنیم. ولی اگر جواب “منفی” است ، هر گونه حرص خوردن ، عذاب کشیدن ، ناله کردن ، شیون کردن و حتی کندن موها نیز راه حلی مناسب برای از بین بردن مشکل نیست. مشکل گرانی ها ، مشکل دلار ، مشکل کار و هزار مسئله دیگر ، از جمله مشکلاتی است که باید بیست یا شاید سی سالگی آن را در ایران “عزا” بگیریم و هیچ کدام از مردم ایران هم برای رفع  این مسئله ، نه تعهدی دارد و نه مسئولیتی و نه توانی. پس ، از شما میخواهیم که برای سلامتی خودتان ، یا حتی برای پیدا کردن یک راه حل هم که شده است ، یکبار به خاموش روشن کردن ذهن و روح خود بپردازید. یقینا در چنین وضعیتی ، کسب و کارهای بسیاری همچنان در حال استخدام هستند ، مدیران زیادی کسب و کار خودشان را راه اندازی می کنند ، فرصت های سرمایه گذاری بسیار زیادی ایجاد می شود ، روابط عاطفی زیبایی شکل می گیرد و در نهایت باور کنید که :

” همیشه یک راه حل وجود دارد. “.

بارها و بارها وقتی در کوچه و خیابان قدم میزنم ، به این نکته فکر میکنم که اگر فقط کمی لبخند ، سرزندگی ، شادی و نشاط را به مردم اضافه میکردیم ، چه اتفاقی در زندگی مردم این شهر می افتاد؟ یقینا ، حال و روز همه ی ما بدتر بود. تصور کنید ، وقتی شما حال روحی خوبی ندارید ، کاسب خوبی هم نمی شوید. راننده خوبی هم نخواهید بود. کارمند خوبی هم نمی توانید باشید و در نتیجه این به تعداد آدم هایی که در طول روز با شما روبرو می شوند ، تکثیر خواهد شد. فرض کنید امروز صبح ، راننده تاکسی برای اینکه پول خرد همراه شما نبوده ، با شما بدرفتاری می کند. شما وارد محل کار می شوید ، با ارباب رجوع بخاطر ناراحتی ای که از راننده داشتید ، بد صحبت می کنید. ارباب رجوع شما ، به خانه برمیگردد با همسر و فرزندانش بد صحبت میکند و یک روز و یک رشته از آدم ها ، درگیر یک حال بد می شوند. اما حالا به این فکر کنید که صبح سوار تاکسی می شوید و راننده از شما پول خرد نمی خواهد و حتی از بخشی از پول چشم پوشی میکند و برایتان آرزوی سلامتی میکند. شما بخاطر اخلاق خوب او ، از سوپر مارکتی محل پول خرد را نمی گیرید ، سوپر مارکتی محل ، با حال خوب ، به دستفروش آن سمت خیابان کمک میکند و همه اینها تاثیر یک اتفاق ساده است.

” در زندگی به این باور رسیده ام که همیشه یک راه حل وجود دارد. راه حل امروز ما ، چیزی نیست جز تغییر یک رویه ، یک شروع مجدد ، یک باور درست ، یک ذهنیت مثبت ، یک نگاه روشن ، یک دل پرجرات. به همین سادگی. و اگر بپذیریم که خوردن غذای سالم ، ورزش کردن ، رعایت حریم خصوصی ، ارتباط درست با مردم جامعه ، هیچ ربطی به قیمت دلار ندارد ، درک بهتری از زندگی خواهیم داشت. اگر بپذیریم به جای مطالعه خبرهای بد ، دقیقا همان چیزهایی که هر  روز با آن ها روبرو هستیم و دوباره شب ها پای خبر در کنار خانواده آن ها را گوش میدهیم ، تاثیری بر روی سبد خانوار ما ندارد و دردی ما از کم نمی کند ، طبیعتا فرصت بیشتری برای خودمان داریم. اگر به این ذهنیت دست پیدا کنیم که ده دقیقه ورزش ، یک لبخند ، یک سلام گرم و قدرتمند ، اصلا ربطی به واریز یارانه ها ندارد ، طبیعتا می توانیم زندگی بهتری را تجربه کنیم. پس همیشه یک راه حل وجود دارد. حالا سوال اینجاست که نقطه شروع تو کجاست؟ تو کجای مسیر زندگیت هستی؟”.

” داشته های ما ، بزرگتر از آرزوهای دیگران است.” .

این جمله شاید برای شما عجیب باشد ، اما حقیقت دارد. تئوری ای در روانشناسی وجود دارد تحت عنوان ” تئوری مالکیت ” ، در این تئوری شما یک برگ کاغذ برمیدارید و شروع می کنید به نوشتن آنچه که در زندگی دارید. نکته جالب این تئوری این است که شما از کوچک ترین تا ارزشمندترین دارایی هایتان را لیست می کنید. بعنوان مثال : ” من یک تخت خواب برای خوابیدن دارم.” و یا ” من هر روز ، غذای گرم میخورم. “. شاید در نگاه اول ، داشته هایتان برای شما عادی باشد ، اما اگر آنچه دارید را در کنار آرزوی میلیاردها انسان کره ی زمین بگذارید ، خواهید دید که تا چه اندازه داشته های شما ارزشمند است. بعنوان مثال ، بیش از سیصد میلیون انسان در دنیا ، آرزوی یک وعده غذای گرم دارند. بیش از پانصد میلیون نفر در دنیا ، جایی برای خواب ندارند. اگر یک شغل دارید ، اگر یک ماشین دارید. اگر بدن سالمی دارید ، همه و همه داشته هایی هستند که خیلی از انسان های دنیا ، آن ها را در خواب هم نمی توانند آرزو کنند. اما متاسفانه میل همه ی ما بیشتر به این سمت میل کند که داشته های دیگران را مدام پتک کنیم و آن را توی سر خود بزنیم و ارزش خودمان را هر روز کمتر کنیم.

نکته ای که اکثر ما در گیر و دار این روزهای دنیا ، فراموش کرده ایم این است که هیچ موفقیتی در یک شب اتفاق نمی افتد. هیچ بلیت لاتاری ای برای ثروتمند شدن ما در یک لحظه وجود ندارد. ما تنها وظیفه ای که نسبت به خودمان داریم این است که هر روز ، کمی بهتر از دیروز باشیم و در نتیجه ، روزهایی را خواهیم دید که به همه ی خواسته هایمان دست پیدا کرده ایم. اگر امروز ، شغلی دارید و از آن کسب درآمد می کنید ، حاصل تمام روزهایی است که بدون هیچ درآمدی ، تحصیل کرده اید و یا وقت گذاشته اید تا یک مهارت را یاد بگیرید. اگر امروز یک رابطه خوب دارید ، حاصل همه لحظاتی است که به تنهایی خودتان احترام گذاشته اید و به یک رابطه خوب فکر کرده اید. اگر امروز سلامت جسمانی خوبی دارید و از اندام ایده آل بهره می برید ، حاصل همه روزهایی بوده است که به یک رژیم غذایی و رفتن به باشگاه متعهد بودید. اتفاقات زندگی ما در طول زمان ، به معنای حقیقی خودشان نزدیک می شوند و این تنها شاه کلید رسیدن به موفقیت و خوشی در زندگی است.

ماهان تیموری

بگذارید در همین نقطه ، با هم به چند سوال پاسخ بدهیم. چند سوالی که می تواند موقعیت شما را در زندگی مشخص کند و یک مسیر بسیار درست از زندگی را به شما هدیه کند. سوالاتی که در اینجا پاسخ میدهید ، 

آزمون جادوی درون

1 / 10

از زندگی لذت میبرم.

2 / 10

به آینده امیدوارم.

3 / 10

انگیزه هایم از بهانه هایم بیشتر است.

4 / 10

ده سال آینده زندگیم را بسیار موفق تر از امروز میبینم.

5 / 10

به داشتن دوستان خوب و یک خانواده عالی ، افتخار میکنم.

6 / 10

موفقیت ، حق من است ، چون لایق آن هستم.

7 / 10

نظر دیگران آنچنان برایم مهم نیست ، چون به شایستگی هایم در زندگی آگاهم.

8 / 10

برای زندگی هدف دارم.

9 / 10

برای سلامتیم ارزش قائل هستم.

10 / 10

هیچ چیز در این دنیا ارزشمندتر از وجود من نیست. پس از آن مراقبت میکنم.

امتیاز شما